من مسافرم من مسافر راه بی پایان عشق شده ام ویاد تو مرا همراهی خواهد کرد من خودم را فراموش کرده ام ازبس که به تو وعشق تو اندیشیدم اما تو مرا هم ازیاد برده ای راه عشقی که باهم میرفتیم دوراهی شدوتو... تو ازجاده خاکی رفتی... ومن تنها بایادتو عشق راتاآخر خواهم رفت...
+نوشته شده در برچسب:مسافر,شعرسفر,ثمین,داوود الماسیان,عاشقانه ها,, ساعتتوسط داوود الماسیان |
خداوندا من طاقت دوری ندارم
دردل تاب شکیبایی وتنهایی ندارم
سوز ناله هایم سوزانده بال پروانه ها
همچوشمع می سوزم ویاری ندارم
غم دوری یار را با توگویم نه دیگران
الهی جزتومن غمخواری ندارم
شبم با گریه سر شود تا سحرگاه
چون من درمیخوانه هاجایی ندارم
آه ماتم سرا گیرد عاقبت دامنش را
که من تاب دیدنش راهرگز ندارم
ساقی من نیست ومن تشنه کامم عطش عشق دارم ومن خسته جانم بی یارروم سفر عشق ونترسم ازراه که بدون ساقی من پریشان حالم |
About![]()
هرگزنمیردآنکه دلش زنده شدبه عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
Home
|