آشفته باد

ثمین

دفتر عشق(شعر)

امشب شب سردی است
امشب آن مرد مست
ازکوچه مانمی گذرد
من نگران اویم
امشب آنقدرسرداست
که دیو شب هم یخ زده است
ومن ازتاریکی شب نمی حراسم
* * * * * * *
من بی خبرم از داروخانهءشبانه روزی سرکوچه
احتمالآآنهادیگریخ زده اند
ولی شاید هم درآنجا..
ومن ازتاریکی شب نمی حراسم
بعدهم به پرنده گان کوچک لای درختان می اندیشم
که باد بدجوری آشفته است
وحرف های ناگفته دارد.....
بسیار زیاد
من ازباد بیزارم
زوزه کشان میوزد
ورؤیاهایم راباخود میبرد...
حتي ازروی دفترم
که روی آن بهششتی دارم،جاودانی
که باآن داشته ام زندگانی
من ازبادبیزارم
امشب شبی سرد است
امشب خانه ام راقفس می بینم
هوارابی نفس میبینم
گویم با شب که ای دیو حولناک
((بکش ماراوجوانمردی بیاموز
ارنه زودتر شوروز)
******
تاصبح بنالم
ماتم بسرایم
تاهواروشن شود
آسمان گلشن شود
وخورشید که در دیدار
تاتواندمی دهد آزار
وازفغانش جانم به لبم آید
*****
من از شب سرد بیزارم
من از زوزه های بی امانش بی هراسم
ازاعماق سیاهی شب
وباد که دفترم را با خود میبرد.......
وای کاش باد جوانمردبود
نامه ام را با خود میبردبه سوی یار
اما......من ازباد بیزارم
ازتاریکی نمی ترسم چون من هم مثل اویم
من ماتم سرایم
ولی ازباد بیزارم
ای بادترسناک؟من ازتوبیزاری میجویم
ناله وماتم برایت میسرایم
ای باد ازتو بیزارم
بیزارم........ باد آشفته...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+نوشته شده در برچسب:باد آشفته,سرما,ثمین,داوود,الماسیان,رایان پرسو,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |