ثمین

دفتر عشق(شعر)

دیوانگی کـه شاخ و دُم نمی خوا هد

یکــ روز چشم بـاز می کنی و می بینی

زده بـه سرتــ ــــ ـ ..

« او » زده بـه سرت

و تــو تـــا آخـــر عمر

دیـوانه اش مـی شـوی ..

+نوشته شده در برچسب:دیوانگی,داود,الماسیان,ثمن,ثمین,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |

عزیز مهربون صدات گوشم روبسته

دیگه هیچی نمیشنوم...

عزیزم ندیدنت خیلی سخته ...

چهرت جلوی چشممو بسته ...

حرفهایی که میخواستم بهت بگم

یه بغض شده راه گلومو بسته ...

عزیزم حرف دلم دوست داشتن تو بود...

تورفتی وعطر تنهایی،راه نفسم روبسته...

هنوزم آرزوم باتوبودنه

غم نبودنت کمرم روهم شکسته...

چی میشه کرد توی قفس

وقتی که همه ی درهارونفرین توبسته...

جواب ندادنت بیشتر ازهمه چیز

مثل گرد غم های دیگه رودلم نشسته...

عزیزم فدای توی بشم

چی بگم که بدجوری دلم شکسته...

...

+نوشته شده در برچسب:عزیزم,دلشکسته,عاشق,داود,الماسیان,ثمین,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |

روزگارم خوش نیست

هیچ ندارم حتی سرسوزن ذوق سهراب

جز مادری مهربان تر ازدنیا

خانواده ای به خوبی خداوندشان

نارفیقانی که همچوشیطان

به وقت پربودن جیبم ،در پیم میدوند...

شعرم بی جان وطرحم بی روح...

عشقم همچو بوی گل یاس

پُراحساس است وجانم،که می رودبرای وطن

+نوشته شده در برچسب:من مه منم,داود,الماسیان,ساعتتوسط داوود الماسیان | |

امشب شب سردی است
امشب آن مرد مست
ازکوچه مانمی گذرد
من نگران اویم
امشب آنقدرسرداست
که دیو شب هم یخ زده است
ومن ازتاریکی شب نمی حراسم
* * * * * * *
من بی خبرم از داروخانهءشبانه روزی سرکوچه
احتمالآآنهادیگریخ زده اند
ولی شاید هم درآنجا..
ومن ازتاریکی شب نمی حراسم
بعدهم به پرنده گان کوچک لای درختان می اندیشم
که باد بدجوری آشفته است
وحرف های ناگفته دارد.....
بسیار زیاد
من ازباد بیزارم
زوزه کشان میوزد
ورؤیاهایم راباخود میبرد...
حتي ازروی دفترم
که روی آن بهششتی دارم،جاودانی
که باآن داشته ام زندگانی
من ازبادبیزارم
امشب شبی سرد است
امشب خانه ام راقفس می بینم
هوارابی نفس میبینم
گویم با شب که ای دیو حولناک
((بکش ماراوجوانمردی بیاموز
ارنه زودتر شوروز)
******
تاصبح بنالم
ماتم بسرایم
تاهواروشن شود
آسمان گلشن شود
وخورشید که در دیدار
تاتواندمی دهد آزار
وازفغانش جانم به لبم آید
*****
من از شب سرد بیزارم
من از زوزه های بی امانش بی هراسم
ازاعماق سیاهی شب
وباد که دفترم را با خود میبرد.......
وای کاش باد جوانمردبود
نامه ام را با خود میبردبه سوی یار
اما......من ازباد بیزارم
ازتاریکی نمی ترسم چون من هم مثل اویم
من ماتم سرایم
ولی ازباد بیزارم
ای بادترسناک؟من ازتوبیزاری میجویم
ناله وماتم برایت میسرایم
ای باد ازتو بیزارم
بیزارم........ باد آشفته...

 

+نوشته شده در برچسب:باد آشفته,سرما,ثمین,داوود,الماسیان,رایان پرسو,,ساعتتوسط داوود الماسیان | |